پارت : ۱۶
عمارت کیم یوری 24دسامبر 2022، ساعت 21:50
تهیونگ آروم از پله ها بالا اومد .
بدنش هنوز خسته بود ، ولی نگاهش پر از کنجکاوی بود.
یوری با نگاهی که نمیشد ازش چیزی خوند . منتظرش بود ، ایستاده کنار در حمام
+خب، لباس هاتو دربیار. باید زخم هاتو بررسی کنم.
تهیونگ مکث کرد : همینجوری ؟ بدون مقدمه؟
یوری لبخند زد، نه از روی شوخی ، از روی تسلط: زخمها مقدمه نمیخوان. فقط باید . تمیز بشن .
تهیونگ شانهای بالا انداخت.
لباسهاش رو درآورد ، فقط شورت تنش بود. بدنی خوشفرم ، ولی پر از ردهای کبودی ، بریدگی ، و خاطرهی شکنجه.
یوری نگاهش رو دزدید .
از خجالت، از احترام به درد
+برو تو حموم. منم الان میام .
تهیونگ با لحنی شیطنت آمیز گفت:
_چه جدی شدی ، خانم دکتر
یوری فقط گفت
+ تو فقط همکاری کن.
وارد حمام شد تهیونگ وارد شد، با اون نگاه نیمه خونسردش ، و نشست روی صندلی کنار دوش.
یوری شروع کرد به باز کردن بانداژها ، با دقت ، با تمرکز ، ولی یه چیزی توی فضا سنگین بود .
نگاه تهیونگ . ثابت ، بی پرده ، و دقیقاً روی یوری.
یوری لبخندش رو قورت داد و اخم کرد،
+ یه وقت چشمات از کاسه در نیاد ،تهیونگ .
بدون پلک زدن، گفت: _برای تماشای خلایقات نجومی ، چشم کسی از کاسه در نیومده. مخصوصاً وقتی اون خلایق ، خودش داره بانداژ باز میکنه ....
یوری نفسش رو با صدا بیرون داد، خواست یه قدم عقب بره ، ولی پاش روی صابون کف حموم رفت.
سرخورد، رو به جلو، و برای اینکه روی زخمهای تهیونگ نیوفته ، دستش رو به شیر آب گرفت و درست همون لحظه، دوش باز شد.
آبسرد ، مستقیم روی یوری ریخت.
موهاش خیس شد، لباسش چسبید به تنش و تهیونگ فقط نگاه کرد .
نه با خنده، نه با تعجب .
با یه لبخند کوچیک ، و یه جمله ی آروم گفت:
_اگه میخواستی با من دوش بگیری ، میتونستی مستقیم بگی.
یوری ، خیس ، عصبانی ، و با قلبی که یه ذره تندتر میزد ، گفت:
+تو یه عوضی گستاخی،تهیونگ.
تهیونگ لبخندش رو عمیقتر کرد.
_ولی یه عوضیای که تو خودت دعوتش کردی به حموم.
بعد چند ثانیه سکوت یوری گفت :
+ نمیخواستم.
تهیونگ آروم گفت:
_اشکالی نداره . فقط... یه لحظه حس کردم زندهام.
یوری نفسش رو بیرون داد
+فقط یه لحظه؟
تهیونگ لبخند زد
_تا وقتی تویی ، شاید بیشتر .
یوری سریع زخمها رو شست ، دوباره پانسمان کرد، و از حمام بیرون رفت .
تهیونگ چند دقیقه بعد دنبالش اومد ، با حولهای دور کمرش ، نشست روی تخت.
یوری موهاش رو باز کر د، با حوله خشکشون کرد داشت لباس عوض میکرد که یادش افتاد تهیونگ هنوز اونجاست ، نشسته، و نگاهش میکنه.
+ روتو برگردون. میخوام لباس عوض کنم.
تهیونگ خندید.
_اینقدر جلوی کسی که مال اونی معذب نباش. مخصوصا من .
یوری اخم کرد.
+ کی گفته من مال توام ؟.
تهیونگ با نیشخند گفت:
_ هنوز نه ، ولی دیر نیست....
یوری دستش رو کرد توی کشو، یه لباس پرت کرد سمتش..
اتفاقی سوتین بودن ،
+ هیییییییییی
تهیونگ برداشت ، نگاه کرد و گوشهی لبش رو بالا برد.
_نمی دونستم سلیقهت اینقدر خاصه.
یوری گفت:
+ به تو ربطی نداره.
تهیونگ گفت:
_فقط یه نکتهی پزشکی بود. اسفنجی ها برای فرم بدن خوب نیستن.
یوری لباسش رو برداشت و رفت تو یکی از اتاق های دیگه و عوضش کرد و برگشت. تهیونگ هنوز بالا تنهاش لخت بود.
یوری یه شلوارک مردونه از کشو درآورد ، داد بهش ..
+ این تنها چیزیه که اندازته مال بابامه ولی هنوز بهش ندادم .
تهیونگ پوشید ، نشست روی تخت.
بعد گفت:
_ الان شبه . من خوابم میاد ، همینجا میخوابم.
+ یا شیبال.... این تخت منه.
ولی تهیونگ دراز کشید ، بیتوجه .
یوری نمیخواست بره اتاق دیگه . فقط توی این اتاق حس امنیت داشت.
تهیونگ یکم جا باز کرد ، به کنارش اشاره کرد.
_بیا کنارم بخواب. فقط امشب.
یوری گفت: به هیچ وجه.
تهیونگ خندید .
_پس تا صبح همون جا بشین .
_______________________
اتاق کیم یوری 25دسامبر 2022، ساعت 2:16
چشم های یوری سنگین شده بودن.
بدنش خسته بود، ذهنش خسته تر . آروم رفت سمت تخت ، یه گوشه جا گرفت ، تهیونگ بدون حرف ، کشیدش توی بغلش.
نه از روی هوس یا چیز دیگه ای .
بغلش گرم بود.
ضربان قلبش آروم ولی واقعی .
یوری چشمهاش رو بست.
برای اولینبار، نه از ترس، نه از خشم و از آرامش خوابش برد....
تهیونگ آروم از پله ها بالا اومد .
بدنش هنوز خسته بود ، ولی نگاهش پر از کنجکاوی بود.
یوری با نگاهی که نمیشد ازش چیزی خوند . منتظرش بود ، ایستاده کنار در حمام
+خب، لباس هاتو دربیار. باید زخم هاتو بررسی کنم.
تهیونگ مکث کرد : همینجوری ؟ بدون مقدمه؟
یوری لبخند زد، نه از روی شوخی ، از روی تسلط: زخمها مقدمه نمیخوان. فقط باید . تمیز بشن .
تهیونگ شانهای بالا انداخت.
لباسهاش رو درآورد ، فقط شورت تنش بود. بدنی خوشفرم ، ولی پر از ردهای کبودی ، بریدگی ، و خاطرهی شکنجه.
یوری نگاهش رو دزدید .
از خجالت، از احترام به درد
+برو تو حموم. منم الان میام .
تهیونگ با لحنی شیطنت آمیز گفت:
_چه جدی شدی ، خانم دکتر
یوری فقط گفت
+ تو فقط همکاری کن.
وارد حمام شد تهیونگ وارد شد، با اون نگاه نیمه خونسردش ، و نشست روی صندلی کنار دوش.
یوری شروع کرد به باز کردن بانداژها ، با دقت ، با تمرکز ، ولی یه چیزی توی فضا سنگین بود .
نگاه تهیونگ . ثابت ، بی پرده ، و دقیقاً روی یوری.
یوری لبخندش رو قورت داد و اخم کرد،
+ یه وقت چشمات از کاسه در نیاد ،تهیونگ .
بدون پلک زدن، گفت: _برای تماشای خلایقات نجومی ، چشم کسی از کاسه در نیومده. مخصوصاً وقتی اون خلایق ، خودش داره بانداژ باز میکنه ....
یوری نفسش رو با صدا بیرون داد، خواست یه قدم عقب بره ، ولی پاش روی صابون کف حموم رفت.
سرخورد، رو به جلو، و برای اینکه روی زخمهای تهیونگ نیوفته ، دستش رو به شیر آب گرفت و درست همون لحظه، دوش باز شد.
آبسرد ، مستقیم روی یوری ریخت.
موهاش خیس شد، لباسش چسبید به تنش و تهیونگ فقط نگاه کرد .
نه با خنده، نه با تعجب .
با یه لبخند کوچیک ، و یه جمله ی آروم گفت:
_اگه میخواستی با من دوش بگیری ، میتونستی مستقیم بگی.
یوری ، خیس ، عصبانی ، و با قلبی که یه ذره تندتر میزد ، گفت:
+تو یه عوضی گستاخی،تهیونگ.
تهیونگ لبخندش رو عمیقتر کرد.
_ولی یه عوضیای که تو خودت دعوتش کردی به حموم.
بعد چند ثانیه سکوت یوری گفت :
+ نمیخواستم.
تهیونگ آروم گفت:
_اشکالی نداره . فقط... یه لحظه حس کردم زندهام.
یوری نفسش رو بیرون داد
+فقط یه لحظه؟
تهیونگ لبخند زد
_تا وقتی تویی ، شاید بیشتر .
یوری سریع زخمها رو شست ، دوباره پانسمان کرد، و از حمام بیرون رفت .
تهیونگ چند دقیقه بعد دنبالش اومد ، با حولهای دور کمرش ، نشست روی تخت.
یوری موهاش رو باز کر د، با حوله خشکشون کرد داشت لباس عوض میکرد که یادش افتاد تهیونگ هنوز اونجاست ، نشسته، و نگاهش میکنه.
+ روتو برگردون. میخوام لباس عوض کنم.
تهیونگ خندید.
_اینقدر جلوی کسی که مال اونی معذب نباش. مخصوصا من .
یوری اخم کرد.
+ کی گفته من مال توام ؟.
تهیونگ با نیشخند گفت:
_ هنوز نه ، ولی دیر نیست....
یوری دستش رو کرد توی کشو، یه لباس پرت کرد سمتش..
اتفاقی سوتین بودن ،
+ هیییییییییی
تهیونگ برداشت ، نگاه کرد و گوشهی لبش رو بالا برد.
_نمی دونستم سلیقهت اینقدر خاصه.
یوری گفت:
+ به تو ربطی نداره.
تهیونگ گفت:
_فقط یه نکتهی پزشکی بود. اسفنجی ها برای فرم بدن خوب نیستن.
یوری لباسش رو برداشت و رفت تو یکی از اتاق های دیگه و عوضش کرد و برگشت. تهیونگ هنوز بالا تنهاش لخت بود.
یوری یه شلوارک مردونه از کشو درآورد ، داد بهش ..
+ این تنها چیزیه که اندازته مال بابامه ولی هنوز بهش ندادم .
تهیونگ پوشید ، نشست روی تخت.
بعد گفت:
_ الان شبه . من خوابم میاد ، همینجا میخوابم.
+ یا شیبال.... این تخت منه.
ولی تهیونگ دراز کشید ، بیتوجه .
یوری نمیخواست بره اتاق دیگه . فقط توی این اتاق حس امنیت داشت.
تهیونگ یکم جا باز کرد ، به کنارش اشاره کرد.
_بیا کنارم بخواب. فقط امشب.
یوری گفت: به هیچ وجه.
تهیونگ خندید .
_پس تا صبح همون جا بشین .
_______________________
اتاق کیم یوری 25دسامبر 2022، ساعت 2:16
چشم های یوری سنگین شده بودن.
بدنش خسته بود، ذهنش خسته تر . آروم رفت سمت تخت ، یه گوشه جا گرفت ، تهیونگ بدون حرف ، کشیدش توی بغلش.
نه از روی هوس یا چیز دیگه ای .
بغلش گرم بود.
ضربان قلبش آروم ولی واقعی .
یوری چشمهاش رو بست.
برای اولینبار، نه از ترس، نه از خشم و از آرامش خوابش برد....
- ۷۱۷
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط